قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

script src="http://431.ir/ads/feed/show_banner.php?AdsID=61450&num=8&percent=20&size=1&direction=1&cat=0&subcat=0&theme=0&domain=bziran.com" > بهمن 94 - علمی وفرهنگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسکندر و مشروعیت پادشاهی

هخامنشیان و اساطیر ایران  

 
دوستی پرسیده بودید که چرا در متون بازمانده از عصر ساسانی به آشکارا نام و یادی از شاهان هخامنشی نرفته است؟ ریشه‌های این موضوع را بیش از هر چیزی باید در ذهن اسطوره‌پرداز ایرانیان باستان جستجو کرد که همواره از تاریخ‌نگاریِ عُرفی و رسمی گریخته و به عرصه‌ی اساطیر روی آورده است و این امر، خصیصه‌ی غالب اقوام کهن شرقی است. من درباره‌ی این که چرا و چگونه بخش عمده‌ای از تاریخ ایران باستان به گونه‌ی اساطیر نقل شده است، در ابتدای یکی از مقالات همین وبلاگ به نام «شاهان اسطوره ای ایران (1)» به اختصار بحث کرده‌ام. پردازش و نقل اسطوره‌ای تاریخ ایران فقط شامل دودمان هخامنشی نیست بلکه عیلامیان، مادها و اشکانیان نیز برای مردم اعصار بعد کمابیش ناشناخته بوده و سرگذشت آنان در هاله‌ای از اساطیر قرار داشته است؛ برای نمونه، در شاهنامه‌ی فردوسی (که با واسطه، مبتنی بر متون عهد ساسانی است) از آن همه شاهان بزرگ اشکانی، به جز ذکر گذرای چند نام، فقط اردوان چهارم شناخته شده است؛ آن هم به این دلیل که اردشیر پاپکان (بنیان‌گذار دودمان ساسانی) با چیرگی بر وی، دودمان و پادشاهی خویش را برپای داشت. اما در مقابل، چنان که گفته شد، بسیاری از رویدادها و شخصیت های تاریخیِ ایرانِ پیش‌ازساسانی، بربنیادِ بینش اسطوره‌پردازانه‌ی ایرانیان به سوژه‌هایی اسطوره‌ای دگردیسی یافته‌اند و چنین بود که کورش تاریخی به کیخسرو اسطوره‌ای، کمبوجیه به کاووس، اردشیر به بهمن و بسیاری از شاهان و شاه‌زادگان اشکانی هم به پهلوانان حماسی و هم‌رزمان رستم (مانند گودرز، میلاد و...) تبدیل شدند و در عرصه اساطیر، نام و یادی جاودانه یافتند.

البته این امر به آن معنا نیست که شخصیت‌های تاریخیِ پیش‌ازساسانی به طور کامل و مطلق برای ایرانیان بعدی ناشناخته بوده‌اند. ایرانیان مسلمان، باوجود آنکه تاریخ اسطوره‌‌پردازی شده‌ی ایران را جزیی از تاریخ راستین خود می‌دانستند اما همچنان، دانسته‌های تاریخی پراکنده اما واقع‌گرایانه‌ای درباره‌ی نیاکان باستانی خود داشتند. چنان‌که به گواهی چند نمونه‌ی ذیل، شخصیتِ تاریخی کورش بزرگ برای ایرانیانِ مسلمان شناخته شده بوده است:

  • «خدای تعالی بر زبان بعضی ?پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس، نام او کورش - و او مردی مؤمن بود - که: برو و بنی اسرائیل را از دست بخت‌نصر بستان و حلّی بیت المقدّس از او بستان و باز جای بر.» (ابوالفتوح رازی؛ روض الجنان و روح الجنان؛ به کوشش محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح؛ مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1371، جلد12، ص 163)؛ «آن پادشاه که بابِل را تسخیر کرد کورش، نخستینِ کسری‌ها بود. ... دولت مادیس ( ماد) به دست کورش، پادشاه ایران، منقرض شد و همه‌ی متصرفات آن به دست ایرانیان افتاد. ... بلشصر سه سال پادشاهی کرد پس کورش بر آنان غلبه کرد و پادشاهی‌شان را منقرض ساخت. کورش همان کسی است که بنی اسرائیل را به بیت المقدس بازگردانید. همه متفق‌اند که ایرانی است. ... کورش یا کیرش بر فارس فرمانروایی داشت او و قومش فارس و دیگر اعمال و کوره‌ها را در تصرف گرفتند. ... چون کورش بر بابِل مستولی شد و پادشاهی کلدانیان را برانداخت بنی اسرائیل را اجازت داد که به بیت المقدس بازگردند و مسجدش را آبادان سازند. ... پادشاهان ایران که پس از کورش آمدند همه سنت او را رعایت می‌کردند.» (عبدالرحمن بن خلدون؛ تاریخ ابن خلدون؛ ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی؛ تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، ج1، صص 75، 110، 115، 116، 124، 126)؛ «کورش سی و یک سال پادشاهی کرد و بر عراق و خراسان و ارمنستان و شام و فلسطین استیلا جُست و در بلاد هند به جنگ رفت.» (ابن عبری؛ مختصر تاریخ الدول؛ ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1377، ص 63)؛ «از اول سلطنت کورش تا اول پادشاهی اسکندر ?222? سال است.» (ابوریحان بیرونی؛ آثار الباقیه؛ ترجمه‌ی اکبر داناسرشت؛ تهران: امیرکبیر، 1386، ص 26)؛ «کورش پادشاه مستقل بود، نه از جانب بهمن، و از شاهان طبقه‌ی اول ایران بود» (علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1374، ج1، ص 225)؛ و ...

علاقه‌مندان به این مباحث می‌توانند به مقاله‌ی دکتر احسان یارشاطر به نام «چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشی ذکری نیست؟» و نیز نوشتاری از دکتر تورج دریایی به نام «تاریخ ملی یا تاریخ کیانی؟ سرشت تاریخ‌نگاری زردشتی در دوره‌ی ساسانی» مراجعه کنند.
اما اینکه چرا در متون زرتشتی، اسکندر مورد لعن و نفرین است اما در متون ادبی و عامیانه، مورد ستایش، به سبب تأثیرات مختلفی است که غلبه‌ی اسکندر بر امپراتوری هخامنشی در میان قشرهای مختلف جامعه بر جاگذاشته بود. بدیهی است که چیرگی و حاکمیت عده‌ای بیگانه‌ی غیرزرتشتی بر ایرانیان،‌ در نگاه روحانیان زرتشتی، مفهومی جز آسیب دیدن ایمان و مذهب مردم و سازمان روحانیت زرتشتی نداشت و البته سیطره‌ی این چنینی اسکندر و جانشینانش بر ایران، سازمان دینی زرتشتی را از داشتن پشتیبانی سلطنتی و بهره‌بری از ایمان و غیرت مذهبی پادشاه محروم می‌داشت و از این رو بود که اسکندر در نگاه روحانیان زرتشتی (که در متون پهلوی‌زبان زرتشتی بازتاب یافته است) موجودی اهریمنی و ملعون به شمار آمده است. اما مردم عادی و عوامی که بدان شکل، دغدغه‌ها و حساسیت‌های روحانیان و دین‌مردان را نداشتند، با قرار گرفتن در معرض تبلیغات سیاسی و ایدئولژیک اسکندر - که تلاش می‌کرد خود را شاه و فاتحی مشروع و خودی جلوه دهد - نگاهی مثبت به مقام و عملکرد اسکندر یافتند (چنان‌که او را به عنوان فرزند «دارا» پذیرفتند) و بعدها همین تلقی در ادبیات ایران بازتاب یافت (نگاه کنید به مقاله‌ی من به نام «جایگاه اسکندر در تاریخ ایران» در همین وبلاگ). البته گسترش روایات مثبت و ستایش‌آمیز درباره‌ی اسکندر در ادبیات ایران تا اندازه‌ای نیز حاصل نفوذ متون و افسانه‌های غربی در دوران ساسانیان و اسلام به داخل ایران بوده است و بیشتر اسکندرنامه های موجود ریشه در همین متون افسانه‌آمیزی دارند که به تدریج به ایران راه یافته و به زبان های ایرانی برگردانده شدند و به سوژه‌ای ادبی برای شاعران و رمانس‌نویسان ایرانی مبدل گردیدند.

گزارشی از همایشِ «ایران: نام، مردم، سرزمین» (بخش سوم)

شناخت عوامل تاریخی، اقتصادی و جغرافیایی برای ایجاد و بقای مرزهای پایدار، حیاتی است.
دکتر روزبه زرین‌کوب، عضو هیئت علمی دایرةالمعارف اسلامی، نخستین سخنران مرحله دوم این نشست، درباره‌ی مرزهای ایران تا ساسانیان توضیح داد و گفت: این دوره، دوره‌ای طولانی است از آن جهت که ابتدای آن خیلی واضح نیست؛ چرا که به مبدأ تاریخ ایران بازمی‌گردد اما مقصد آن آغاز روزگار ساسانیان است. او به دلیل محدودیت زمان، مرزهای شرقی را به انتخاب، مورد بررسی قرار داد و افزود: مرزهای شرقی چه سیاسی و چه فرهنگی به این دلیل مهم است که همیشه با مشکلات و مخاطرات فراوان رو به رو بوده و اهمیت دیگر آن این است که هر آنچه از ایران و فرهنگ ایرانی داریم از سرزمین‌های شرقی منشأ گرفته است. کهن‌ترین نوشته ایرانی که در آن کلمه‌ی مرز به کار رفته اوستاست. مرز در پارتی و پارتی مانوی به کار رفته و در فارسی میانه نیز به شکل‌های مرز، کنارگ، سامان و رمند استفاده شده است. افزون بر این‌ها در فارسی میانه واژه «کش» نیز که به معنای خط و شیار است به کار می‌رفته است. زرین‌کوب با بیان اینکه در برخی فرهنگ‌های فارسی، مرز با مفهوم قابل توجهی معنی شده است، گفت: این معنا را می‌توان در فرهنگ جهانگیری، برهان قاطع و فرهنگ آنَندراج یافت. بر این اساس یکی از معانی مرز این است: زمینی که آن را مربع سازند و کناره‌های آن را بلند کنند و در میانش چیزی بکارند. به علاوه به روایت صاحب فرهنگ آنندراج، هر زمین شیار کرده و کاشته شده و بوم یعنی زمین نکاشته و نساخته که در آن خانه و جز آن سازند را مرز گویند. نکته‌ی قابل توجه این است که نزد ایرانیان نخستین، محراب که در آنجا آداب دینی خود را انجام می‌دادند تکه زمینی بود که آن را به شکل چهارگوش می‌ساختند و برای جلوگیری از تأثیر عوامل شرّ در جریان عملی آیینی همراه با خواندن بعضی ذکرها، محدوده‌ی محراب را با کشیدن شیار معین می‌کردند. تطبیق قابل اعتنایی که میان ساختار محراب‌های ایرانیان نخستین و تعریف‌هایی که از مرز در فرهنگ‌های فارسی به چشم می‌خورد با وجود فاصله‌ی زمانی بسیار میان آنها، می‌تواند حایز اهمیت دانسته شود و نشان‌دهنده تقدس و اهمیت مرز نزد ایرانیان تلقی شود. به عقیده ایرانیان باستان، مرز با ایزدان ارتباط دارد و ایشان بر مرز نظارت می‌کنند چنان که بدون خواست آنان گذر از مرز ممکن نیست. زرین‌کوب به این نکته اشاره داشت که در اسطوره‌های پهلوانی ایرانی، پاییدن مرز با نام آرش ارتباط پیدا می‌کند که در اوستا از او با عنوان بهترین «تیرانداز ایرانی» یاد شده است. در روایات ملی ایرانی، شخصیت دیگری که در راه حفظ مرزهای ایران و پاسبانی از آن در مقابل اهریمنان و بیگانگان جان خویش را فدا می‌کند «زریر» است که ماجرای او در متن پهلوی «یادگار زریران» گزارش شده است. به هر حال در فرهنگ ایرانی از آنجا که مرز تمییز‌دهنده نیکی از بدی و جدا‌کننده‌ی قلمرو ایرانیان از سرزمین‌های بیگانگان، بی‌دینان و اهریمنان است مقدس شمرده می‌شود و نگاهبانی از آن وظیفه‌ی ایرانیان است. افزون بر آن، حافظان و پایندگان مرز از سوی نیروهای اهورایی پشتیبانی می‌شوند و بر انجام کارهای بزرگ توانایی می‌یابند. باری، با اینکه وجود یک یا چند اتحادیه‌ی طوایف ایرانی و به تعبیری حکومت‌های ایرانی در شرق فلات ایران، پیش از مادی‌ها و هم‌زمان با پادشاهی ایشان بر‌حسب برخی شواهد تاریخی و برخی نظریه‌های علمی قابل تأیید به نظر می‌رسد، از آنجا که آگاهی‌های به‌دست‌آمده در این باره چه بر پایه‌ی مطالعات تاریخی، زبان‌شناختی و باستان‌شناختی و چه براساس گواهی‌های تاریخ ملی ایران، پراکنده و اندک‌شمار بوده و به ویژه با توجه به سرشت تاریخ روایی ایران که بی‌توجهی به زمان و مکان رویدادها دارد، مبنای هرگونه بحث و مطالعه درباره تغییرات مرزهای شرقی ایران به هر حال گزارش‌های تاریخ رسمی و مکتوب ایران خواهد بود و آغاز آن با روایت‌های مربوط به مادی‌ها شکل خواهد گرفت.
زرین‌کوب با بیان اینکه درباره گسترش پادشاهی ماد در نواحی شرقی ایران و وضع مرزهای شرقی در آن دوران اطلاعات چندانی در دسترس نیست توضیحاتی در این باره ارایه کرد و گفت که به دلیل در دست نبودن اسناد قطعی و مسلم، تعیین مرزهای شرقی پادشاهی ماد دشوار است و به احتمال تا اوایل زمان هوخشتره، مرزهای اصلی قلمرو مادی‌ها در شرق، حدود ری بوده است. با وجود این دشواری‌ها می‌توان بخشی از مرزهای شرقی قلمرو مادی را شامل سرزمین قبایل کوچ‌رو و نیز حکومت‌های نیمه‌مستقلی دانست که تابع مادی‌ها بوده و در امور داخلی خود استقلال داشتند. این اقوام به فرمانروایان مادی خراج می‌پرداختند و هر زمان که قدرت مادی‌ها را در ضعف می‌دیدند با ایجاد شورش و ناامنی در مرزهای شرقی، خود را از قید حکومت ایشان آسوده می‌کردند. درباره‌ی مرزها و تقسیمات پادشاهی هخامنشی نیز ولایات شرقی آن‌ها تا پیش از روزگار داریوش، آگاهی‌های دقیقی در دست نیست. چنان‌که در باب قلمرو کوروش در مرزهای شرقی فلات ایران، اسناد موجود اندک و پراکنده است. او با ارایه‌ی توضیحات و مستنداتی درباره اقتدار هخامنشیان در مرزهای شرقی افزود: ایجاد مرزهای قابل دفاع و مناسب در نواحی شرقی ایران تنها زمانی پایدار می‌ماند که حکومت مرکزی می‌توانست با ایجاد پادگان‌های مرزی دفاع از سرحدات را تضمین کند. در کتیبه‌های هخامنشی و در متن‌های کلاسیک [یونانی] می‌توان ردپایی از این دژهای نظامی یافت اما تعیین مکان دقیق همه آن‌ها اکنون ممکن نیست. زرین‌کوب سپس به تحرکات سلوکیان در مرزهای شرقی پرداخت و گفت که از آنجا که توجه سلوکیان بیشتر به مرزهای غربی معطوف بود، از حدود سال 290 ق.م. سرزمین‌های شمال شرقی قلمرو سلوکیان ناآرام شد و بسیاری از شهرها به ویژه در نواحی مرو و هرات ویران شد. بخشی از این وقایع بر اثر شورش‌های محلی و بیشتر آن‌ها در نتیجه‌ی هجوم قبایل بیابانگرد بود. پس از تشکیل حکومت یونانی بلخ و استقلال بخش‌های زیادی از نواحی شرق و شمال شرقی قلمرو سلوکیان، پادشاهی سلوکی تسلط خود را بر خراسان و آسیای مرکزی از دست داد و به این ترتیب در دوره‌ی فرمانروایی سلوکیان بر ایران، نداشتن پیوندهای قومی، زبانی و فرهنگی میان مردم کوچ‌رو و شبان‌کاره‌ی مرزهای شرقی با حاکمان بیگانه و نیز بی‌توجهی حاکمان سلوکی به مسایل و معضلات اقتصادی، اداری و معیشتی ساکنان اراضی شرقی قلمرو خود و ایجاد نارضایی اجتماعی در میان این مردمان و در‌نهایت درگیری‌های سلوکیان با حاکمان تازه استقلال‌یافته‌ی بلخ و پارت، مرزهای شرقی قلمرو آنان را مرزهایی ناپایدار ساخت.
پس از سلوکیان، زرین‌کوب دوران اشکانیان را مورد توجه قرار داد و گفت در دوران اشکانیان و تا پیش از مهرداد یکم حدود 171ق.م، آگاهی‌های موجود درباره مرزهای شرقی ناقص و مبهم است. از روزگار مهرداد یکم از آنجا که قدرت اشکانیان توسعه یافت و به‌تدریج و طی سال‌های بعد به عنوان رقیبی جدی برای روم خود را نمایاند، رویدادهای قلمرو اشکانیان مورد توجه مورخان رومی قرار گرفت. همزمان با مهرداد یکم اشکانی، اختلافات داخلی در میان حاکمان یونانی بلخ، این حکومت را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کرده، اساس این حکومت را لرزان ساخت. مهرداد از این فرصت استفاده کرده بدان‌جا تاخت و بخش بزرگی از آن را به ایران بازگرداند. مرزهای شرقی قلمرو اشکانیان در روزگار مهرداد یکم را البته نمی‌توان با اطمینان مشخص کرد؛ اما به گزارش برخی منابع کلاسیک، او مرزهای حکومتش را به هند رسانده است، حتی به احتمال ولایاتی را که بین رود سند و جهلم در پنجاب قرار داشت به زیر فرمان خود کشید. زرین‌کوب سپس به ارائه‌ی توضیحاتی درباره مرزهای شرقی قلمرو اشکانیان پس از مهرداد یکم و در دوران فرهاد دوم اشکانی پسر و جانشین او، اردوان یکم و مهرداد دوم و هجوم اقوام بدوی به این مرزها پرداخت و بیان داشت پس از مهرداد دوم اطلاعات راجع به مرزهای شرقی ایران کاهش می‌یابد. به این ترتیب از زمان اشکانیان مشکلات تازه‌ای رخ نمود و از آن پس تاریخ ایران تا قرن‌ها بعد با مسئله‌ی طوایف مهاجم شرقی رو به رو بود و تا پایان دوران باستان، مرزهای شرقی ایران همواره در حالتی بین پایداری و ناپایداری قرار داشت. این شواهد تاریخی نشان می‌دهد که شناخت عوامل تاریخی، اقتصادی و نیز جغرافیایی برای ایجاد و بقای مرزهای پایدار، مهم و حیاتی است و بدون توجه به این مؤلفه‌ها و بدون آگاهی از جزییات مربوط به کارکرد آن، حتی در اختیار داشتن مرزهای طبیعی و تطبیقی نمی‌تواند هیچ قلمرو سیاسی را از مشکلات مرزی در امان نگه دارد.
(گزارش فوق برگرفته شده است از: روزنامه‌ی اعتماد، 19/اسفند/1393، ص 7. گرداننده‌ی این وبلاگ مسئولیتی در قبالِ محتوای این گزارش ندارد.)

پان‌ترکیسم، مسلک دروغ و فریب

فرقه و مسلک ضاله‌ی پان‌ترکیسم در طی بیش از یکصد و پنجاه سالی که از پیدایش آن به‌دستِ صهیونیست‌ها می‌گذارد، طیف وسیعی از جنایت‌های مختلف را در کارنامه‌ی ننگین و ضدانسانی خود به ثبت رسانده است: از نسل‌کشی ارمنیان در سده‌های گذشته تا پرورش درندگانی به نام «داعش» در عصر حاضر. فتنه‌انگیزی، نفرت‌پراکنی و تفرقه‌افکنی در میان ملل خاور‌میانه و به ویژه ایرانیان یکی دیگر از توطئه‌های این فرقه است که از طریق آن می‌خواهد مردم کشورهای مورد هدف را به جان هم بیندازد و در نهایت، قلمرو سیاسی و سلطه‌ی ارضی خود را در میان چنین کشورهایی گسترش دهد.
همان‌طور که می‌دانید، فرقه‌ی پان‌ترکیسم برای پیش‌بُرد این توطئه‌ی پلید در ایران، دو نیرنگِ عمده را در پیش گرفته است:
1. تلاش می‌کند که ایرانیان را مردمانی دارای هویت و تبار و ملیتی جدا از هم و چندگانه نشان دهد که گویی به‌زور و اجبار در یکجا و در چارچوب یک کشور جمع شده‌اند! آنان در همین راستا، چنین تبلیغ می‌کنند که ایرانیان آذری نه هم‌تبار و همخون و هم‌‌هویت با دیگر ایرانیان، بلکه از اصل و تبار و سلاله‌ی قوم اُغوز (در منابع اسلامی: غُز) هستند! اغوزها زردپوستانی درنده و خون‌ریز بودند که در سرزمین مغولستان می‌زیستند. آنان در سده‌ی پنجم هجری به ایران تاختند و مردمان مظلومش را به خاک و خون کشیدند:

  • غُزان‏ بر شهرها دست یافتند و بیدادگری‌هایی از ایشان دیده شد که نظیر آن‌ها شنیده نشده بود. (ابن اثیر، تاریخ کامل، ترجمه‌ی ابوالقاسم حالت، تهران، 1371، ج 26، ص 242)  

اما در پی مجاهده و ایستادگی ایرانیان، این درندگان ددمنش به‌زودی پراکنده و از ایران رانده شدند.
2. می‌کوشد زبان و نوشتار و فرهنگ منحط ترکیه و جمهوری جعلی آذربایجان را از طریق رسانه‌های مکتوب و سایبری و شبکه‌های ماهواره‌ای در شمال غرب ایران ترویج دهد و در نهایت، ایرانیان آذری را در فضای فکری و فرهنگی و اجتماعی کشور داعش‌پرور ترکیه و جمهوری صهیونیست‌گرای به اصطلاح آذربایجان، آسیمیله کند و از طریق، مقدمات و زمینه‌های تجزیه‌ی شمال غرب ایران و پیوستن آن را به کشورهای یاد شده فراهم کند. دقیقاً از همین روست که پان‌ترکیست‌های مزدور و معاند، پرچم این دو کشور را در ورزشگاه‌ها یا در تجمعات، به راحتی به دست می‌گیرند!
باری، پان‌ترکیست‌ها، این اربابان جعل و دروغ و فریب، برای پیش‌برد دسیسه‌های شوم و پلید خود برای نابودی ملت‌های یکپارچه‌ی منطقه و تصاحب و مصادره‌ی سرزمین‌ آن‌ها، پیوسته و از طریق همه‌ی رسانه‌‌های موجود - چه مکتوب، چه تصویری و چه سایبری - مشغول فریب و تحمیق و گمراه کردن عوام و نشر و تبلیغ آسوده‌ی آرای ضدانسانی و ضدایرانی و ضداسلامی خودند.
*****************************

  • ورود اُغوزها به آذربایجان در دهه‌ی نخست قرن پنجم هجری باعث بروز تغییرات عمده در نظام اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی منطقه و شهر تبریز شد (تبریز: مادرشهر؛ 1394، ص 10)

تهاجم اغوزها به آذربایجان - که آدم‌کُشانه و تاراج‌گرانه بود - موجب بروز هیچ تغییری در «نظام اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی منطقه و شهر تبریز» نشد و نه تنها هیچ سند و منبع هم‌زمانی به وقوع چنین تغییراتی گواهی نمی‌دهد، بلکه به تصریح متون تاریخی موجود، اغوزها به زودی از آذربایجان رانده و پراکنده شدند:
«غزان به آذربایجان داخل شدند و در سراسر آن بلاد آشفتگی‌ها پدید آوردند و قتل و غارت‌ها کردند. در سال ?429? غزان وارد مراغه شدند، مردمش را کشتند و مساجدش را آتش زدند و با کردان هذبانیه نیز چنین کردند. مردم شهرها به مدافعه برخاستند. کردان هذبانى نیز به یاری‌شان برخاستند و آنان را از آذربایجان راندند.
در سال ?432? وهسودان در تبریز از غزان کشتار کرد. بدین گونه که جمع کثیرى از ایشان را به مهمانى دعوت نمود و سى تن از سرانشان را بگرفت و بکشت. باقى به ارمینیه و از آنجا به بلاد هکاریان در اعمال موصل رفتند.» (ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، ج 3، صص 736-735)

  • مهاجرت اولین گروه‌های ترک‌تبار به منطقه‌ی آذربایجان به دوره‌ی ساکا - اسکیت‌ها بر می‌گردد (تبریز: مادرشهر؛ ص 10، پانویس 12)

ترک بودن قوم کهن «سکاها» دروغ و فریبی است که آن را در همه‌ی این نوع آثار می‌توان مشاهده کرد. در واقع، پیروان و مبلغان این مسلک برای آنکه ترکان زردپوست مغولستانی را - که تا سده‌ی هشتم میلادی حتی خطی برای نوشتن نداشتند - در امر تمدن و فرهنگ، پیشگام و پیشرو وانمود کنند، چاره‌ای جز این نیافته‌اند که همه‌ی اقوام باستانی جهان، از سومریان تا سکاها را ترک‌تبار جلوه دهند. اما چنان‌که در همه‌ی منابع علمی و آکادمیک جهان مضبوط است، سکاها تیره‌ای ایرانی بودند و به یکی از زبان‌های ایرانی سخن می‌گفتند (رنه گروسه؛ امپراتوری صحرانوردان؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1365، ص 34؛ یوسیف اُرانسکی؛ مقدمه فقه‌اللغه ایرانی؛ تهران: پیام، 1379، صص 63-60).

  • برخی منابع و نتایج تحقیقات حتی از ریشه‌ی قبچاقی - ترکی اکثریت قاطع جمعیت کنونی بلغار، مجار، اوکراینی و حتی روس سخن رانده و یکی از اهداف اصلی انگیزاسیون در اروپا در قرون وسطی را حذف ترک‌تباران از عرصه‌ی اجتماعی - سیاسی و حتی دینی اروپا عنوان نموده‌اند. موبور و چشم آبی بودن هون‌های سفید و قبچاق‌ها بارها در منابع مختلف آمده است! (تبریز: مادرشهر؛ ص 11-10، پانویس 12)

چنین داستانِ خیالی و موهومی را شاید فقط بتوان در لابه‌لای افسانه‌های هزار و یک شب یافت! هیچ یک از اجزای این فانتزی خنده‌دار انطباقی با عقل و علم و منطق ندارد و جالب اینکه نویسنده‌اش نیز دقت دارد که نام و نشان آن «برخی منابع و نتایج تحقیقات» را نبرد و ندهد تا ناخواسته بی‌پایه بودن داستانش برملا نشود!

  • ابن‌خلدون می‌نویسد: در کتاب‌ها هست که ایران سرزمین ترکان است اما دانشمندان و نسب‌شناسان فارس به کلی این مسئله را انکار می‌کنند (تبریز: مادرشهر؛ ص 11، پانویس 12)

چنان‌که خودتان نیز متوجه شدید، چنین مطلب موهوم و دروغ‌آمیز، بلکه مضحکی در هیچ‌کجای کتاب ابن‌خلدون وجود ندارد و معلوم است که نویسندگان چنین کتاب‌هایی چرا و به چه‌انگیزه‌ای اقدام به تحریف تاریخ و دروغ‌پراکنی می‌کنند.

  • طبری در وقایع سال 99 هجری از شبیخون ترک‌ها به عرب‌های فاتح و مسلمان در آذربایجان سخن رانده است. «و فی هذه السنه، اغارت الترک علی آذربایجان فقتلو من المسلمین جماعه» (طبری، ج 5، ص 309) (تبریز: مادرشهر؛ ص 11، پانویس 12)

طبری در این متن روشن و همه‌فهم، به هیچ‌وجه نمی‌گوید که ترک‌های آذربایجان به عرب‌های فاتح و مسلمان شبیخون زدند و چنین نیز القا نمی‌کند که ترکان، بومیانِ آذربایجان بودند و با اعراب فاتح مبارزه کردند. طبری به صراحت و سادگی می‌گوید «ترک‌ها به آذربایجان تاختند و گروهی از مسلمانان را کشتند». روشن است که منظور از این ترک‌های بیگانه‌ای که به آذربایجان هجوم آورده بودند، خزرهای ترک‌تباری بودند که از طریق قفقاز مدام به شمال غرب ایران می‌تاختند و طبق معمول خود و دیگر هم‌تبارانشان، جان و مال مردم ایران را به باد فنا می‌دادند.

نیما




ادامه مطلب

[ جمعه 94/11/2 ] [ 2:29 عصر ] [ نیما نظریان پور ]